قطع شهريه طلاب بواسطه درس اسفار+علامه طباطبايي وآيت الله بروجردي
265 بازدید
موضوع: اخلاق و عرفان


من نه آن رِندم که تَرک شاهد و ساغَر کنم

مُحتَسِب داند که من این کارها کمتر کنم


من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها

توبه از مِی وقت گل دیوانه باشم گر کنم


عشق دُردانه ست و من غَوّاص و دریا میکده

سر فروبردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنَم


لاله ساغَرگیر و نرگس مست و بر ما نام فِسق

داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم


بازکِش یک دم عِنان ای تُرک شَهرآشوب من

تا ز اشک و چهره راهت پُرزر و گوهر کنم


من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنج ها

کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم


چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست

کج دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم


عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار

عهد با پیمانه بندم شرط با ساغَر کنم


من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم


گر چه گردآلود فقرم شرم باد از هِمَّتم

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم


عاشقان را گر در آتش می پسندد لطفِ دوست

تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم


دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی

من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم


* دیوان حافظ با تصحیح مرحوم عبدالرحیم خلخالی (نسخه مرحوم خلخالی) غَزَل 345

 ** تقابل علامه طباطبايي و آيت الله بروجردي در موضوع درس اسفار 


من وقتى از تبريز به قم آمدم و درس «اسفار» را شروع کردم، و طلّاب بر درس گرد آمدند و قريب به يک‌صد نفر در مجلس درس حضور پيدا مىکردند؛ حضرت آيت الله بروجردى رحمت الله عليه اوّلًا دستور دادند که شهريّه طلّابى را که به درس «أسفار» مىآيند قطع کنند. و بر همين اساس چون خبر آن به من رسيد، من متحيّر شدم که خدايا چه کنم؟

اگر شهريه طلاب قطع شود، اين افراد بدون بضاعت که از شهرهاى دور آمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهريه است چه کنند؟ و اگر من به خاطر شهريه طلاب، تدريس «أسفار» را ترک کنم لطمه به سطح علمى و عقيدتى طلّاب وارد مىآيد!؟

من همينطور در تحيّر بسر مىبردم، تا بالاخره يک‌روز که به حال تحيّر بودم و در اتاق منزل از دور کرسى مىخواستم برگردم چشمم به ديوان حافظ افتاد که روى کرسى اتاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم؟ آيا تدريس «أسفار» را ترک کنم، يا نه؟ اين غزل آمد:
من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم

من که عيب توبه‌کاران کرده باشم بارها

توبه از مِى وقت گل ديوانه باشم گر کنم


چون صبا مجموعه گُل را به آب لطف شست

 کج‌ دلم خوان گر نظر    بر صفحه دفتر کنم


عشق دُردانه است و من غوّاص و دريا ميکده

 سر فرو بردم    در آنجا   تا کجا سر   بَر کُنَم


تا اينکه مي‌گويد:

گرچه گرد آلودِ فقرم، شرم باد از همّتم

 گر به آب چشمه خورشيد دامن تر کنم


عاشقان را گر در آتش مى پسندد لطف دوست

 تنگ چشمم   گر   نظر در چشمه کوثر  کنم


دوش لَعلش عشوهاى ميداد حافظ را ولى

  من نه آنم کز وى اين افسانه ها باور کنم

بارى، ديدم عجيب غزلى است؛ اين غزل مىفهماند که تدريس «أسفار» لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکى است.

و ثانياً يا همان روز يا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدين‌گونه پيغام کرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علميّه اصفهان نزد مرحوم جهانگيرخان «أسفار» مىخوانديم ولى مخفيانه؛ چند نفر بوديم، و خُفيةً به درس ايشان مىرفتيم، و امّا درس «اسفار» علنى در حوزه رسمى به هيچ‌وجه صلاح نيست و بايد ترک شود!

من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پيغام ببريد که اين درس هاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده ايم؛ و از عهده تدريس و تشکيل حوزه هاى درسى آن بر خواهيم آمد و از ديگران کمبودى نداريم.

من که از تبريز به قم آمده ام فقط و فقط براى تصحيح عقائد طلّاب بر اساس حقّ، و مبارزه با عقائد باطله مادّيّين و غيرهم مىباشد. در آن زمان که حضرت آيت الله با چند نفر خُفيةً به درس مرحوم جهانگيرخان مىرفتند، طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقيده پاک بودند؛ و نيازى به تشکيل حوزه هاى علنى «أسفار» نبود؛ ولى امروزه هر طلبه اى که وارد دروازه قم مىشود با چند چمدان (جامه دان) پر از شبهات و اشکالات وارد مىشود!

و امروزه بايد به درد طلّاب رسيد؛ و آنها را براى مبارزه با ماترياليستها و مادّيّين بر اساس صحيح آماده کرد، و فلسفه حقّه اسلاميّه را بدانها آموخت؛ و ما تدريس «أسفار» را ترک نمىکنيم.
ولى در عين حال من آيت‌الله را حاکم شرع مىدانم؛ اگر حکم کنند بر ترک «أسفار» مسئله صورت ديگرى به خود خواهد گرفت. علّامه فرمودند: پس از اين پيام؛ آيت الله بروجردى ديگر به هيچ‌وجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهاى سال به تدريس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غيرهما مشغول بوديم.

https://www.parsine.com

***نسيم معرفت***

http://nasimemarefat.parsiblog.com/