(علم اخلاق اسلامى)
ترجمه كتاب جامع السعادات جلد دوم(علم اخلاق اسلامى)
تاليف: عالم ربانى علامه مولى مهدى نراقى
ترجمه: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
مقام سوم: در باره رذائل و فضائل قوه شهويه و راه علاج رذائل
روؤس مطالب
شره - فوائد گرسنگى - شهوت جنسى - خمودى شهوت - عفت - اعتدال در شهوت - دوستى دنيا - مؤمن ناگزير بايد كسب و كارى داشته باشد - دنياى نكوهيده همان هواى نفس است - نكوهش دنيا و اينكه دنيا دشمن خدا و انسان است - پستى صفات دنيا - تشبيهات دنيا و اهل آن - سرانجام دوستى و دشمنى دنيا - جمع ميان نكوهش و ستايش مال - مالدوستى - مذمت مال - بديها و مفاسد مال و خوبيها و فوائد آن - راه نجات از مفاسد مال - زهد - ستايش زهد - اعتبارات و درجات زهد - زهد حقيقى - نكوهش ثروت و غنى - فقر - اختلاف حالات فقيران - مراتب فقر و ستايش آن - موازنه فقر و غنى - آنچه شايسته فقير است - وظيفه فقرا - موارد قبول و رد عطا و بخشش - سؤال بدون نياز روا نيست - حرص و ذم آن - قناعت - علاج حرص - طمع و ذم آن - بىنيازى از مردم - بخل - ذم بخل - سخاوت - شناخت آنچه بايد بذل كرد - ايثار - علاج بخل - زكات - سر وجوب زكات و ديگر انفاقها - تحريض و تشويق بر شتاب در بخشش و عطا كردن - فضيلت آشكار كردن صدقه واجب - مذمت منت نهادن و آزار كردن به هنگام صدقه دادن - آنچه براى بخشنده سزاوار است - آنچه براى فقرا به هنگام گرفتن صدقه سزاوار است - زكات بدن - خمس - انفاق بر زن و فرزند، آنچه در باره انفاق بر اهل و فرزند شايسته است - صدقه مستحب - فضيلت پنهان داشتن صدقه مستحب - هديه - مهمانى - قصد و نيتشايسته در مورد مهمانى - آداب مهمانى - حق معلوم و حق درو و برداشت و فزونى محصول - وام - مهلت دادن به بدهكار تنگدست و حلال كردن او - بذل پوشاك و مسكن و امثال اينها - آنچه براى حفظ آبرو و جان بايد بذل كرد - آنچه در راه منافع عمومى بايد انفاق كرد - فرق بين انفاق و بر و معروف - حرام خواهى - عزت تحصيل حلال - انواع مال - فرق بين رشوه و هديه - ورع و پارسائى از حرام - مدح ورع - مداخل حلال - درجات ورع - زهد - انواع فجور - فرو رفتن در باطل - سخن بيهوده گفتن - حد و شناختسخن گفتن بيهوده - موجبات فرورفتن (خوض) در گفتگوى بيهوده - خاموشى. اما دو جنس رذائل متعلق به قوه شهوت، يكى:
شره (آزمندى)
است، و آن اطاعت از شهوت شكم و دامن، و حرص شديد برخوردن و آميزش كردن است.و گاهى آن را به معنى مطلق پيروى از قوه شهويه در همه خواهشهاى آن گرفتهاند: از شهوت شكم و شهوت جنسى و دوستى مال و ديگر تمايلات و شهوات، و بدين سان شره اعم از ديگر رذائل قوه شهوت است و جنس آنها به شمار مىرود.بنابراين شره به معنى اول، اخص از بعضى از رذائل قوه شهويه - مانند دوستى دنيا - است، و چون علماى اخلاق شره را به معنى اول در نظر گرفتهاند ما نيز از روش آنان پيروى مىكنيم، و به هر حال مساله مهمى نيست.
و بالجمله: رذيلتشره (آزمندى) در طرف افراط است و شكى نيست كه اين صفت از بزرگترين مهلكات بنى آدم است، و از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«من وقى شر قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقى»
«هر كه از شر شكم و فرج و زبان خود محفوظ باشد از همه شرور و بديها محفوظ است» .
و فرمود:
«ويل للناس من القبقبين! فقيل: و ما هما يا رسول الله؟ قال: الحلق و الفرج» «واى بر مردم از دو قبقب! پرسيدند دو قبقب كدامند؟ فرمود: حلقوم و فرج» و فرمود:
«اكثر ما يلجبه امتى النار الاجوفان: البطن و الفرج» «بيشتر چيزى كه امت مرا به دوزخ در آورد دو ميان تهى است: شكم و فرج» . و فرمود: «ثلاث اخافهن على امتى من بعدى: الضلالة بعد المعرفة، و مضلات الفتن، و شهوة البطن و الفرج» .
«بعد از خود از سه چيز بر امتم مىترسم: گمراهى پس از معرفت، و فتنههاى گمراه كننده، و شهوت شكم و فرج» .
و آنچه بر ذم شهوت شكم و حرص بر خوردن و آشاميدن دلالت مىكند گفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود:
«ما ملا ابن آدم وعاء شرا من بطنه، حسب ابن آدم لقيمات يقمن صلبه، و ان كان لا بد فاعلا فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه» .
«آدمى ظرفى بدتر از شكم پر نمىكند، براى آدميزاد چند لقمهاى كه بنيه او را نگه دارد كافى است، و اگر به اين اكتفا نكند و بيشتر بخواهد ثلثشكم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث ديگر را براى نفس كشيدن قرار دهد» .
و فرمود: «لا تميتوا القلوب بكثرة الطعام و الشراب فان القلب كالزرع يموت اذا كثر عليه الماء» .
«دلها را به بسيار خوردن و آشاميدن نميرانيد، كه دل مانند كشت است كه چون بسيار آب داده شود مىميرد.» .
و فرمود: «افضلكم منزلة عند الله اطولكم جوعا و تفكرا و ابغضكم الى الله تعالى كل نؤوم اكول شروب» .
«بهترين شما در نزد خدا از حيث مرتبه و منزلت آن كس است كه گرسنگى و تفكرش درازتر باشد، و دشمنترين شما در نزد خدا كسانىاند كه بسيار مىخوابند و بسيار مىخورند و بسيار مىآشامند» .
و فرمود: «المؤمن ياكل فى معاء واحد، و المنافق ياكل فى سبعة امعاء» .
«مؤمن به اندازه يك شكم مىخورد و منافق به اندازه هفتشكم مىخورد» .
يعنى منافق هفتبرابر مؤمن مىخورد يا هفتبرابر مؤمن شهوت خوردن دارد (معاء كنايه از شهوت خوردن است) .
و فرمود: «دشمنترين مردم در نزد خدا كسانىاند كه آن قدر مىخورند كه تخمه مىشوند و شكمهاى آنها پر مىگردد.و هيچ بندهاى از خوراكى كه زياد دوست دارد نمىگذرد مگر اينكه درجهاى در بهشتخواهد داشت» .و فرمود: «دل ترسو و شكم پرخوار و نعوظ بسيار براى دين انسان بد ياورى است» .
و فرمود: «اطول الناس جوعا يوم القيامة اكثرهم شبعا فى الدنيا» .
«در روز قيامت آن كس گرسنگىاش درازتر است كه در دنيا سيرتر بوده است» .
و فرمود: «لا يدخل ملكوت السماوات من ملا بطنه» «هر كه شكم پر كرد، به ملكوت آسمانها راه نيابد» .
و در تورات آمده است كه: «خدا عالم فربه را دشمن دارد» ، زيرا فربهى دلالتبر غفلت و پرخورى مىكند.و لقمان به پسر خويش گفت: «اى فرزند!
چون معده پر شود قوه فكر مىخوابد، و حكمت و دانائى گنگ مىشود، و اعضاء و جوارح از عبادت باز مىايستد» .
امام باقر عليه السلام فرمود: «اذا شبع البطن طغى» «هر گاه شكم سير شد طغيان مىكند» .و فرمود: «ما من شىء ابغض الى الله - عز و جل - من بطن مملو» هيچ چيز در نزد خداى عز و جل از شكم پر مبغوضتر نيست» .
امام صادق عليه السلام فرمود: «ان البطن ليطغى من اكلة، و اقرب ما يكون العبد من الله اذا خف بطنه، و ابغض ما يكون العبد الى الله اذا امتلا بطنه» .
«شكم از بسيار خورى طغيان مىكند، و نزديكترين حالات بنده به خدا وقتى است كه شكم او سبك باشد و دشمنتر حالتى براى بنده در نزد خدا حالتى است كه شكم او ممتلى باشد» .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: (1) «فرزند آدم را چارهاى از خوراكى نيست كه او را با پاى دارد، پس وقتى يكى از شما چيزى مىخورد ثلثشكم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث ديگر را براى تنفس بگذارد، و خود را مانند خوكهاى پروارى كه [كفار] براى ذبح كردن فربه مىسازند فربه مسازيد» .و فرمود: «هيچ چيز براى دل مؤمن زيانبارتر از بسيار خوردن نيست، و پر خوردن باعث دو چيز مىشود:
سنگدلى و هيجان شهوت، و گرسنگى، خورش مؤمن و غذاى روح و طعام دل و صحتبدن است» .
اخبارى كه با اين مضامين وارد شده بسيار است.و شكى نيست كه بيشتر بيماريها و دردها از پر خورى است.امام صادق عليه السلام فرمود: «هر دردى از تخمه و پرخورى پديد مىآيد مگر تب كه ناگهان مىرسد» و فرمود: «با سيرى، غذاخوردن باعث پيسى مىشود» .و در بدى و ذم شهوت شكم همين بس كه بيرون كردن آدم و حواء از سراى آرامش و آسايش به سراى خوارى و نيازمندى به سبب آن شد، زيرا از درختى كه نهى شده بودند به واسطه غلبه شهوت خوردند و عورتشان نمودار شد.
شكم منشا دردها و بيماريها و آفات و سرچشمه شهوات است، زيرا به دنبال آن شهوت فرج به هيجان مىآيد و باعث روى آوردن به آميزشهاى بسيار مىشود، و اين دو شهوت، ميل و رغبتبه جاه طلبى و مال جوئى را افزون مىكند تا به خوراك و آميزش بيشتر دستيابد، و به دنبال آن انواع بيماريهاى روانى از حسد و هم چشمى و ريا و تفاخر و عجب و كبر پديد مىآيد و از اينها حقد و دشمنى پيدا مىشود و اين همه آدمى را بىانديشه به دستيازيدن به گناهان و ستم و تجاوز و منكرات و فحشاء مىكشاند.و تمامى اينها ثمره اهمال و رها ساختن شكم و سركشى سيرى و پرخورى است.و اگر بندهاى نفس خود را به گرسنگى رام سازد و راه وسوسههاى شيطان را ببندد به طغيان و سركشى نمىافتد و كارش به فرو رفتن در دنيا نمىكشد و در گردابهاى هلاكت گرفتار نمىشود، و از اين جهت در فضيلت گرسنگى اخبار وارد شده است.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «برترين مردم كسى است كه خوراكش كم و خندهاش اندك باشد، و از پوشش به مقدار ستر عورت قناعت كند» .
و فرمود: «سيد اعمال گرسنگى است، و لباس پشمينه وسيله فروتنى و خضوع نفس است» .و فرمود: «به اندازه نصف گنجايش معده بخوريد و بياشاميد، كه اين صفت جزئى از پيامبرى است» .و فرمود: «اندكخوردن عبادت است» .و فرمود: «خداوند به كسى كه خوراك او در دنيا كم باشد بر ملائكه مباهات مىكند و مىفرمايد:
به بندهام بنگريد كه او را در دنيا به خوردن و آشاميدن مبتلا كردم و او آن دو را رها كرد و صبر نمود، شاهد باشيد كه از هيچ خوردنى و لقمهاى نمىگذرد مگر اينكه درجاتى در بهشتبه او عوض مىدهم» .و فرمود: «نزديكترين مردم به خداى - عز و جل - در روز قيامت كسى است كه گرسنگى و تشنگى و اندوهش در دنيا طولانى باشد» .
و عيسى عليه السلام فرمود: «جگرهاى خود را گرسنگى دهيد و بدنهاى خود را برهنه داريد، تا شايد دلهايتان خدا را ببيند» .
يكى از همسران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفت: «رسول خدا هرگز غذاى سير نخورد، و بسا آن حضرت را گرسنه مىديدم دلم بر او مىسوخت و گريه مىكردم، دستم را بر شكم او مىكشيدم و مىگفتم جانم فداى تو باد! چه مىشود اگر از دنيا بقدرى كه نيرو بگيرى و گرسنه نباشى بخورى، مىفرمود: برادران من از پيامبران اولو العزم بر سختتر از اين صبر نمودند و بر اين حال گذشتند و بر پروردگار خود وارد شدند و خداوند آنان را گرامى داشت و پاداش بزرگ داد، پس من شرم دارم كه در زندگى به رفاه بگذرانم و مرتبهام از ايشان كمتر باشد.اين را كه روزهائى چند صبر كنم دوستتر دارم از آنكه بهرهام در آخرت كم باشد، و هيچ چيز نزد من محبوبتر از اين نيست كه به برادران و دوستان خود ملحق شوم.» و روايت است كه: «روزى فاطمه عليها السلام با پارهاى زنان به خدمت پدر آمد و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم كرد.حضرت فرمود: اين چيست؟ عرض كرد: قرص نانى براى حسنين ( عليهما السلام) پختهام پارهاى از آن را براى شما آوردم، فرمود: از سه روز تاكنون اين اول طعامى است كه به دهان پدرت رسيده (2) » .
فوائد گرسنگى
براى گرسنگى فوائدى است: دل را نورانى و روشن مىگرداند و آن را صفا و رقت مىبخشد، و ذهن را تند مىكند، و آدمى از مناجات و طاعت لذت مىبرد و از ذكر و عبادت ابتهاج و سرور مىيابد، و نسبتبه بينوايان و مستمندان دلسوزى و رحم مىآورد، و گرسنگى روز قيامت را به ياد مىآورد، و شكسته نفسى و انكسار كه مانع سركشى و غفلت است پديد مىآيد، و مواظبتبر طاعت و عبادت آسان مىگردد، و شهوت معصيت را كه به سبب سيرى چيره مىشود كم مىكند، و خواب زياد را كه باعث تباهى عمر و كندى و ماندگى طبع و از دست دادن نماز شب و تهجد است دفع مىكند، و ايثار و صدقه دادن زائد بر هزينه را ميسر مىسازد، و كم خرجى را كه خود موجب فراغ خاطر از اهتمام به تهيه اسباب خوردن مىشود ممكن مىگرداند، و تندرستى و دفع بيماريها را سبب مىگردد زيرا معده خانه هر بيمارى و پرهيز و كم خورى سر آمد دواهاست.و در حديث آمده است كه:
«به اندازه مقدارى از معده غذا بخوريد تا تندرستبمانيد.» و اضداد اين فوائد كه مفاسد استبر سيرى مترتب مىباشد.
اما راه علاج شره و حرص بر خوردن و آشاميدن، اين است كه اخبارى را كه در ذم آن وارد شده به ياد داشته باشد، و خويشتن را بر پستى خوردنيها و مشاركتحيوانات در اين امور آگاه و متنبه سازد، و در مفاسد حرص و ولع به آن، از ذلت و خوارى و از دست دادن حشمت و مهابت و سستى و ضعف هوش و پديدار شدن بلادت و حدوث امراض، بينديشد.و آنگاه خويشتن را از افراط در خوردن هر چند با تكلف و زحمتباشد نگاه دارد تا اعتدال و ميانهروى در او عادت شود.
شهوت جنسى
و اما دوم، يعنى پيروى از شهوت فرج و افراط در آميزش، شكى نيست كه عقل را چنان مقهور و منكوب مىكند كه همت آدمى را مقصور بر تمتع و بهرهگيرى از زنان مىسازد، و انسان را از سلوك راه آخرت محروم مىگرداند، و بسا چنان چيره شود كه دين و ايمان را زايل نمايد و آدمى را به ارتكاب كارهاى زشتبكشاند، و اگر قوه واهمه كسى بر او غالب باشد اين شهوت او را به عشق بهيمى گرفتار سازد و در نتيجه نيروى وهم، عقل را در خدمتشهوت در آورد، و حال آنكه خدا عقل را آفريده تا مطاع باشد نه خدمتگزار شهوت.و اين بيمارى دلهائى است كه از محبتخدا و از همتهاى عالى خالى و بىنصيب است.
و بايد از مبادى شهوت يعنى فكر و نظر كردن درباره آن احتراز نمود، زيرا اگر شهوت به هيجان آمد و استوار شد دفع آن دشوار است، و همچنين است دوستى جاه و مال و ملك و فرزند.و مثل كسى كه آن را از همان آغاز انگيزش در هم شكند مانند كسى است كه عنان مركبى را از آغاز ورود به جائى به دست گيرد كه بازداشتن آن با كشيدن عنان آسان است، و مثل كسى كه بخواهد شهوت را بعد از استحكام و ريشهدار شدن معالجه كند مانند كسى است كه آن چارپا را واگذارد تا داخل خانه شود و آنگاه دم او را بگيرد و بخواهد از عقب بيرون كشد، چه تفاوت بزرگى استبين اين دو حال از حيث آسانى و دشوارى.پس احتراز و احتياط بايد در ابتداى كار باشد كه در اواخر جز با كوشش شديد كه نزديك به جان كندن است علاج نمىپذيرد.
و گاهى افراط اين شهوت گروهى را بر آن مىدارد كه غذاهاى مقوى مىخورند تا نيروى بيشتر براى آميزش پيدا كنند، اينان مانند كسانى هستند كه به چنگ درندگان گرفتار شدهاند و در بعضى اوقات كه آن درندگان از ايشان غافل شوند حيلهها كنند تا آنها را به هيجان و حمله آورند، و پس از تهييج و برانگيختن آنها به علاج و اصلاح آنها پردازند.
به تجربه رسيده است كه كسى كه مطيع و منقاد اين شهوت گردد و در افزودن وسائل تهييج آن و تزويج زنان و تجديد آنان و تخيل و نگريستن و خوردن غذاها و داروهاى محرك بكوشد بدن او ضعيف و بيمار و عمرش كوتاه مىشود، و افراط آن گاه به سقوط آن قوه و اختلال در قواى فكرى و فساد عقل منجر مىگردد - چنانكه در كتابهاى طبى اثبات شده است - و آميزش براى مغز او هر چيز زيانبارتر است، زيرا جلب قسمتى از مواد معنوى به آنجا مربوط است.و از اين رو غزالى اين شهوت را به عامل و كارگزار ظالمى تشبيه كرده كه پادشاه او را مطلق العنان كند و وى را از ظلم باز ندارد و او به تدريج همه اموال رعايا را بگيرد و آنها را به فقر وفاقه مبتلا سازد و آنان از گرسنگى و ناتوانى از تحصيل قوت و آذوقه خود هلاك شوند.به همين گونه اگر عقل اين قوه را مقهور نكند و آن را بر راه اعتدال نگه ندارد همه مواد مناسب و شايستهاى كه قوه غاذيه بايد آنها را بدل ما يتحلل سازد به مصرف خود مىرساند و همه را منى مىسازد، و همه اعضاء بى غذا مىمانند و ضعيف مىگردند و بدن به سرعت رو به فنا مىرود.اما اگر شهوت مطيع عقل باشد و به امر و نهى آن گردن نهد همچون عامل و كارگزارى است كه از روى عدل و مروت ماليات مىستاند و آن را صرف مملكت و حفظ مرزها و اصلاح پلها و ديگر نيازهاى كشور مىكند و بقيه اموال رعيتبراى خودشان مىماند و صرف آذوقه و ساير مايحتاج زندگيشان مىشود.
و دليل بزرگى آفت اين شهوت و مقتضى هلاك دين و دنيا بودن آن، اگر از حد اعتدال بگذرد، اخبارى است كه در ذم آن وارد شده است.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از دعاهاى خود چنين مىگويد: «خدايا از شر گوش و چشم و دل و شر منى خود به تو پناه مىبرم» .و روايت است كه «وقتى آلتشهوت جنسى برخاست دو ثلث عقل مىرود» .و در تفسير قول خداى تعالى:
«و من شر غاسق اذا وقب» (فلق، 3) .
«و از شر شب (يا هر تاريكى) وقتى فرا گيرد» .
چنين روايتشده است كه: از شر آن آلت وقتى كه برخيزد.و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «زنان دامهاى شيطانند» .و فرمود: «خدا هيچ پيغمبرى از گذشتگان را برنينگيخت مگر اينكه ابليس اميد داشت كه او را به مهلكه زنان بيفكند، و من از هيچ چيز چنان نمىترسم كه از اين» (3) .و فرمود: «از فتنه دنيا و فتنه زنان بپرهيزيد و اول فتنه بنى اسرائيل از ناحيه زنان بود» .و روايت است كه: «شيطان به موسى عليه السلام گفت: با زن بيگانه در خلوت منشين، كه هيچ مردى با زن نامحرم خلوت نكند مگر اينكه من خود - نه يارانم - سومى آنها خواهم بود تا او را به فتنه اندازم» .و نيز روايتشده كه: «شيطان گفت زن نصف سپاه من است، و آن تيرى استبراى من كه به هر جا مىافكنم خطا نمىشود، و زن محرم اسرار من و فرستاده من در حاجات من است» .و شكى نيست كه اگر اين شهوت نبود زنان بر مردان تسلط نمىيافتند.
پس با دليل عقلى و نقلى روشن و آشكار است كه: افراط در اين شهوت و آميزش زياد مذموم است.هان تا مغرور نگردى به اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنان بسيار داشت، كه همه آنچه در دنياست نمىتوانست دل او را به خود مشغول دارد.
او در محبتخدا چنان مستغرق بود كه بيم آن مىرفت كه دلش از شوق الهى آتش بگيرد و از آنجا به كالبدش سرايت كند، و از اين جهت زنان متعدد خواست و جان شريف خويش را به آنان مشغول مىساخت تا اندكى التفات به دنيا پيدا كند و كثرت استغراق به مفارقت روح از بدن نينجامد، و از اين رو وقتى شوق خدا در كانون سينهاش افروخته مىشد و در درياى حب و انس فرو مىرفت دستبر پاى عايشه مىزد و مىفرمود: «كلمينى و اشغلينى يا حميرا» اى عايشه! با من سخن گوى و مرا مشغول كن» .و وى با سخن خود پيامبر صلى الله عليه و آله را از آن حال عظيم كه قالب تن تاب تحمل آن را ندارد مشغول مىساخت.
لكن از آنجا كه طبيعت و جبلت او انس به خدا بود و التفات او به خلق عارضى بود و براى مدارا با بدن و حفظ حيات خود را به آن وا مىداشت، هنگامى كه مجالست وى با آنان به طول مىانجاميد دلتنگ مىشد و شكيبائى در او نمىماند و مىفرمود: «ارحنا يا بلال!» «اى بلال! ما را آسوده كن (اذان بگوى)» تا به حالتى كه دوست مىداشتباز گردد.و انسان ضعيف العقل از فهم اين حال معذور است، كه افهام از آگاهى بر اسرار كارهاى او قاصر است (4) .
اما معالجه افراط اين شهوت - بعد از يادآورى مفاسد مذكور آن - اين است كه بايد قوه شهوت را با گرسنگى ضعيف ساخت و از آنچه باعث هيجان آن مىشود از قبيل تخيل و تصور زنان و نگاه كردن و سخن گفتن و خلوت با آنان احتراز كرد كه قويترين سبب تحريك و هيجان اين شهوت نگريستن و خلوت كردن است، و از اين جهتخداى تعالى فرمود:
«قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم» (نور، 30) .
«به مؤمنان بگو كه ديدگان خويش باز گيرند» .
و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «النظرة سهم مسموم من سهام ابليس فمن تركها خوفا من الله تعالى اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قلبه» .
«نظر كردن تير زهر آلودى است از تيرهاى شيطان، پس هر كه خود را از بيم خداى تعالى از آن نگاه دارد خداوند ايمانى به او عطا فرمايد كه شيرينى آن را در دل خود بيابد» .
و فرمود: «لكل عضو من اعضاء ابن آدم حظ من الزنا، فالعينان تزنيان و زناهما النظر» .
«براى هر عضوى از اعضاء آدمى بهرهاى از زناست، چشمها نيز زنا مىكنند و زناى آنها نگريستن است» .و فرمود: «به خانه زنانى كه شوهرشان غايب است نرويد كه شيطان همچون خون در هر يك از شما جريان دارد» .
عيسى بن مريم عليه السلام فرمود: «از نگاه كردن (به نامحرم) بپرهيزيد، كه شهوت را در دل شما كشت مىكند و مىپرورد، و نگريستن براى فتنه كافى است» .از يحيى بن زكريا پرسيدند كه ابتداى زنا و سرچشمه آن چيست؟ فرمود: «نگاه كردن و آرزو نمودن» .و داود عليه السلام به پسر خود گفت: «فرزندم! به دنبال شير راه برو و در عقب زن راه مرو» .و ابليس گفته است: «نگاه كردن تير و كمان من است كه هرگز در آن خطا نمىكنم» .
و چون نظر كردن انگيزنده شهوت است، در شريعت نگريستن زن و مرد به يكديگر حرام شده، و همچنين شنيدن سخنان يكديگر، مگر به ضرورت و بقدر حاجت.
و همچنين نظر كردن مردان بر پسران امرد (بىمو، كه موى بر زنخ نياوردهاند) اگر از روى شهوت و موجب فتنه باشد حرام شده است.و از اين رو بزرگان دين و اخيار هر عصر و ديارى از نظر كردن به روى پسران احتراز مىنمودند، حتى يكى از آنان گفته است: «ترس من براى جوان عابد و زاهدى كه با پسر امرد مىنشيند بيشتر از ترسى است كه براى او از درندههاى خطرناك دارم» . اما اگر شهوت با گرسنگى و روزه و نگاهداشت چشم ضعيف نشود سزاوار است كه با ازدواج آن را مهار كند، به شرط استطاعت و ايمنى از شرور و مفاسد آن.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر گاه زن روى آورد همچون شيطانى پيش آيد، اگر يكى از شما از ديدار زنى به شگفت آيد به كنار همسر خود رود، كه با او همان است كه با آن بيگانه است» .
(و دوم) - يعنى دومين از دو جنس رذائل قوه شهوت:
خمود
است، و آن عبارت است از تفريط و كوتاهى كردن در به دست آوردن قوت ضرورى، و سستى نمودن در شهوت نكاح، به حدى كه به سقوط و نابودى آن غريزه و ضايع گذاردن عيال و قطع نسل شود.و شكى نيست كه آن در شرع مذموم و ناپسند است، زيرا تحصيل معارف الهى و اكتساب فضائل اخلاقى و عبادتهاى بدنى به نيرومندى تن بستگى دارد، پس كوتاهى در رساندن غذا به بدن (كه بايد بدل ما يتحلل گردد) موجب حرمان از فوائد مترتب بر آن است، و اين محروميت در نهايتخسران و زيان است.و همچنين اهمال و سستى قوه شهوت نكاح آدمى را از فوائد مترتب بر آن محروم مىسازد زيرا كه اين قوه بر انسان چيره گشته تا نسل باقى بماند و وجود وى دوام و استمرار يابد، و نيز براى اينكه لذت آن را ادراك كند و لذات آخرت را با آن بسنجد، زيرا لذت آميزش نيرومندترين لذايذ جسمانى است، چنانكه درد آتش بزرگترين دردهاى بدنى است، و ترغيب (راغب گردانيدن) و ترهيب (ترساندن) مردم را به سعادتهايشان پيش مىراند، و اين جز به ادراك لذت و الم محسوس كه مشابه لذات و آلام اخروى ستحاصل نمىشود.
و بقاء نسل را فوائدى است: 1- موافقتبا اراده خداوند در كوشش براى تحصيل فرزند كه بقاء نوع انسان به آن بستگى دارد.2- طلب دوستى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه وسيله مباهات و افتخار او مىشود.3- تبرك جستن به دعاى فرزند صالح بعد از خود، و وصول به شفاعت فرزند خردسال هر گاه پيش از او بميرد - چنانكه از اخبار بر مىآيد.
و از فوائد زناشوئى اينهاست: نگاهداشتخود از شر شيطان و شكستن حدت و شدت شهوت، و حفظ ديدگان و فرج از گناه و از ميان بردن وسوسهها و خطرهاى شهوت از دل، و به اين حقيقت اشاره دارد گفتار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم «من تزوج فقد احرز نصف دينه» «هر كه ازدواج كرده نيمى از دين خود را مصون و محفوظ داشته» .
و از فوائد نكاح نيز اين است: فارغ شدن از تدبير منزل و تنظيم خانه و كارهائى از قبيل پخت و پز و شست و شو و مانند اينها، كه آسودگى خاطر از اين امور بهترين كمك براى تحصيل علم و عمل است، و از اين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر يك از شما بايد زبانى ذكرگو و دلى شكرگزار و همسرى مؤمن و شايسته فرا گيرد تا او را بر كار آخرتش كمك دهد» .
و از فوائد نكاح اين است كه: آدمى به سبب آن در حاجات اهل و عيال (نانخور) رنج و زحمت مىكشد و در بهبود و اصلاح حال و راهنمائى آنها به ديندارى سعى مىكند، و در تحصيل مال حلال از طريق كسبهاى پاك مىكوشد، و به تربيت فرزندان قيام مىكند و بر اخلاق زنان و احيانا بدخوئى آنان شكيبائى مىورزد، و اين همه از فضائل بزرگ است، و از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«الكاد فى نفقة عياله كالمجاهد فى سبيل الله» «كسى كه براى به دست آوردن نفقه (خرجى و هزينه زندگى) عائله خود رنج و زحمت مىكشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مىكند» .
و فرمود: «هر كه نماز او نيكو و عائله او بسيار و مال او كم باشد و مسلمين را غيبت نكند با من در بهشتخواهد بود» .و فرمود: «بعضى از گناهان هست كه هيچ چيز كفاره آن نمىشود مگر كوشش و تلاش در طلب معيشت» .و فرمود: «هر كه را سه دختر باشد و هزينه آنها را بدهد و به آنها احسان كند تا خداوند آنان را [به سبب ازدواج] از وى بىنياز سازد خداى تعالى بهشت را بر او واجب خواهد كرد» .
شكى نيست كه لازمه خمودى شهوت حرمان از فوائد مذكور و بر خلاف عقل است. اما براى نكاح آفات و بليات نيز هست مانند احتياج به مال و دشوارى تحصيل حلال آن - بخصوص در امثال اين زمان - و كوتاهى از اداء حقوق زنان و شكيبائى بر اخلاق آنان، و تحمل بدخوئى و آزارشان، و پريشانى خاطر براى تحصيل معيشت و آنچه به آن احتياج هست، و اينها غالبا آدمى را به دنيا فرو مىبرد و از ياد خدا - سبحانه - و آنچه براى آن خلق شده غافل مىكند.پس سزاوار است كه هر كسى درباره خود و احوال خود بينديشد و - بعد از ملاحظه فوائد و مفاسد - بررسى كند كه براى او چه چيز بهتر است، آن را برگزيند و به آن رفتار كند.
عفت
دانستى كه ضد دو جنس شره و خمود عفت (خويشتن دارى و پاكدامنى) است، و آن اين است كه قوه شهوت مطيع و منقاد عقل باشد در خوردن و نكاح و آميزش از حيث كم و كيف، و از آنچه عقل نهى كند اجتناب نمايد، و اين حد اعتدال است كه در عقل و شرع پسنديده و ستوده است، و دو طرف افراط و تفريط آن ناپسند و مذموم است، كه در همه اخلاق و احوال حد وسط مطلوب است زيرا «خير الامور اوساطها» .و از اخبارى كه در فضليت گرسنگى وارد شده گمان نكنى كه افراط در آن ممدوح است، كه چنين نيستبلكه از اسرار حكمتشريعت اين است كه در هر موردى كه طبع آدمى طرف افراط را خواستار استشرع در منع از آن مبالغه مىكند به نحوى كه جاهل مىپندارد طرف تفريط مطلوب است، و ليكن عالم در مىيابد كه مقصود حد وسط است.و چون طبع آدمى غايتسيرى را مىطلبد شرع گرسنگى را مىستايد تا در اين كشاكش كه طبع انگيزنده و شرع منع كننده است اعتدال حاصل شود.مثلا گاهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ستايش شب زنده دارى و نماز شب و روزه تاكيد مىكرد، سپس با آگاهى به اينكه بعضى همه شب به پا مىايستند و همه روزها روزه دارند از آن نهى فرمود.
و اخبار وارده در ستايش عفت و فضيلت آن بسيار است، امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «افضل العبادة العفاف» «برترين عبادتها عفاف و پاكدامنى است» .و امام باقر عليه السلام فرمود: «ما من عبادة افضل من عفة بطن و فرج» «هيچ عبادتى برتر از عفتشكم و فرج نيست» .و فرمود: اى الاجتهاد افضل من عفة بطن و فرج» «كدام مجاهده و كوشيدن بالاتر از عفت ورزيدن در شكم و شهوت است» .و در اين معنى اخبار ديگرى نيز هست.
پس از آگاهى به فضيلت عفت، آدمى بايد بداند كه اعتدال در خوردن اين است كه به اندازهاى بخورد كه نه ثقل و سنگينى در معده احساس كند و نه درد گرسنگى.بلكه شكم را از ياد ببرد و از آن متاثر نشود، زيرا مقصود از خوردن زنده بودن و كسب نيرو براى عبادت است.و سنگينى طعام آدمى را كسل مىكند و از عبادت باز مىدارد، و درد گرسنگى نيز دل را مشغول مىكند و مانع از عبادت مىشود.پس سزاوار است كه به حد اعتدال بخورد به طورى كه اثرى از خوردن در او نباشد، تا همانند فرشتگان از سنگينى معده و درد گرسنگى آسوده و فارغ باشد، و از اين جهتخداى تعالى فرمود:
«...و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» (اعراف، 30) .
«...بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد» .
و اين نسبتبه اشخاص و حالات و غذاهاى گوناگون مختلف مىشود، و معيار اين است كه تا اشتها و رغبت كافى پيدا نكند نخورد، و هنوز اشتهاى او باقى باشد كه دست از طعام بدارد.و شايسته است كه غرض او از غذا خوردن لذت نباشد بلكه قوت يافتن براى كارى باشد كه براى آن خلق شده است (يعنى عبادت) .و از انواع طعام به نان خالى گاه از گندم و گاه از جو بسنده كند و اگر نان خورش خواهد به يك خورش اكتفا نمايد، و بر خوردن گوشت مداومت نكند و آن را يكسره هم رها نكند.امير مؤمنان فرمود: «هر كه چهل روز گوشت نخورد بدخو مىگردد، و هر كه چهل روز پياپى گوشتبخورد سنگدل مىشود» .
اعتدال در شهوت (خوردن و آميزش) .اعتدال در خوردن اين است كه شبانه روز يكدفعه هنگام سحر غذا بخورد، بعد از فراغ از نماز شب يا بعد از عشاء، و اگر نتواند به يكدفعه اقتصار كند، صبح و شام غذا بخورد.و اخبارى از ائمه عليهم السلام در تشويق به خوردن شام رسيده است.
اما عرفا بر گرسنگى ترغيب بسيار كردهاند و فوائد آن را بسيار ذكر نمودهاند، و گفتهاند كشف اسرار الهى و رسيدن به مقامات عالى به گرسنگى بستگى دارد، و داستانهائى درباره صبر بر گرسنگى حكايت كردهاند، كه بعضى يك يا چند ماه چيزى نمىخوردند، و اين امرى است و راى آنچه در اخبار رسيده و غير از آن است كه عموم مردم به آن مكلف شدهاند، و اگر خوب باشد براى عدهاى مخصوص خواهد بود.
و اما اعتدال در آميزش اين است كه بر آن به اندازهاى اقتصار كند كه نسل منقطع نگردد و از گناه مصون بماند و خطر شهوت از دل برود، و به ضعف بدن و قوا منجر نشود.
پىنوشتها:
1. اين حديث و روايتبعد هم از پيامبر اكرم (ص) روايتشده و هم از امام صادق (ع) .
2. اين حديث را از روى «سفينة البحار» ، ج 1 ص 195، تصحيح كرديم.
توجه: همه مصادرى كه در پاورقى آورده شده از مرحوم استاد محمد رضا مظفر مصحح متن عربى كتاب است.
3. اين سخن در «احياء العلوم» (ج 2، ص 86) از سعيد بن مسيب نقل شده نه از گفتار پيغمبر (ص) .مصحح.
4. تمام اين گفتار ماخوذ از كلام غزالى در احياء العلوم (ج 3 ص 87) است.
و اما ديگر انواع رذائل و نتايج و آثار متعلق به قوه شهوت - اگر چه بعضى از آنها اعم از آن دو جنس (شره و خمود) يا مساوى آن دو مىباشد - بسيار است:از جمله:
دنيا دوستى
بدان كه دنيا در ذات خود ماهيت و حقيقتى دارد و نسبتبه انسان و در حق بندگان نيز ماهيت و حقيقتى دارد.اما ماهيت و حقيقت دنيا فى نفسه عبارت است از اشياء و اعيان موجود يعنى زمين و آنچه در آن است، و مراد از زمين املاك و باغ و امثال اينهاست و آنچه در آن است معادن و نباتات و حيوانات است.و به دست آوردن معادن يا براى اين است كه آلات و ابزار كار قرار گيرد مانند مس و آهن و يا به جهت زينت است مثل جواهر يا براى داد و ستد است، مانند طلا و نقره.و از گياهان براى تحصيل قوت و غذا و دوا بهره بردارى مىشود.و حيوانات را يا براى كار و خدمت مورد استفاده قرار مىدهند مانند بردگان و غلامان، يا براى تسحير دلهاى آنان و تسلط بر آنها به جهت جاه طلبى و بزرگداشتخود، يا براى لذت يافتن از آنها مانند زنان، يا براى كسب نيرو و پشتيبانى مانند فرزندان.اينها اشياء و اعيانى هستند كه از آنها به دنيا تعبير مىشود، و خداى سبحان آنها را در اين آيه شريفه جمع فرموده:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا...» (آل عمران، 14) .
«دوست داشتن خواهشها (و خواستنىها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، براى مردم آرايش (و جلوه) يافته، اينها كالاى زندگى دنياست...»
و محبت اينها مربوط به قوه شهوت است، مگر دوست داشتن تسخير دلها به قصد غلبه و تسلط كه از رذائل قوه غضب است - چنانكه قبلا گفته شد - و از اينجا معلوم مىشود كه حب دنيا كه متعلق استبه قوه شهوت اعم است از شره به معناى اول از دو تفسيرى كه اشاره كرديم.
و اما ماهيت و حقيقت دنيا در حق بندگان عبارت است از آنچه پيش از مرگ براى آدمى در آن بهره و وسيله شهوت و حظ و غرض و لذتى هست، و لذتى كه در حال كنونى خود، پيش از وفات، دارد نسبتبه او دنياست.و براى او دو علاقه و بستگى در آنها هست، يكى علاقه قلبى كه دوستى آن است و ديگرى بستگى به بدن كه اشتغال به اصلاح و پرورش آن است تا از آن بهرهبردارى كند.
اما همه آنچه انسان به آن ميل و رغبت دارد مذموم نيست، زيرا آنچه آدمى در دنيا به آن ميل دارد اگر ثمره و نتيجه آن بعد از مرگ برايش بماند - يعنى علم نافع و عمل صالح - در حقيقتبه آخرت متعلق است، و آن را به اين اعتبار دنيا نامند كه نزديك و در دسترس است، و هر يك از عالم و عابد از علم و عبادت خود لذت مىبرد و حتى براى وى لذت بخشترين چيزهاست، اگر چه حظ و بهرهاى زودرس در دنياست، ليكن از دنيا مذموم نيست، بلكه در حقيقت از آخرت به شمار مىرود، هر چند از حيث اينكه محسوس و مشهود است از دنيا محسوب مىشود.
زيرا هر چه در قلمرو حس و مشاهده است از عالم شهادت (محسوس) - يعنى دنيا - است و از اين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نماز را از دنيا شمرد و فرمود:
«حبب الى من دنياكم ثلاث: الطيب و النساء، و قرة عينى فى الصلاة» .
«سه چيز از دنياى شما نزد من محبوب است: بوى خوش، و زنان، و روشنى چشم من در نماز است» ، با اينكه نماز از اعمال آخرت است.
پس دنياى مذموم عبارت است از حظ و بهره عاجل و زودرس كه نه از اعمال آخرت است و نه وسيلهاى براى آن، و آن جز لذت بردن از معاصى و تنعم به چيزهاى مباحى كه زائد بر مقدار ضرورت است نيست.
و اما تحصيل روزى به قدر ضرورت از كارهاى شايسته و نيكوست، چنانكه در اخبار به آن تصريح شده است.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «العبادة سبعون جزءا، افضلها طلب الحلال» «عبادت هفتاد جزء است كه برترين آنها طلب روزى حلال است.» و فرمود: «ملعون من القى كله على الناس» «ملعون است كسى كه كل بر مردم شود.» و حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «الدنيا دنياءان: دنيا بلاغ، و دنيا ملعونة» «دنيا دو گونه است: دنيائى كه رساننده است (يعنى انسان را به سبب طلب قدر كفاف و ضرورت به طاعت و قرب خدا مىرساند) و دنيائى كه ملعون است (يعنى آدمى را كه در جستجوى بيش از مقدار ضرورت و احتياج است از رحمتخدا و سعادت و آخرت دور مىكند) .» و امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كه براى بىنيازى از مردم و وسعت و گشايش بر اهل و عيال خود و نيكى و عطوفتبا همسايگان در دنيا به طلب روزى برود در قيامتخداى عز و جل را ملاقات خواهد كرد در حاليكه چهرهاش مانند ماه شب چهاردهم مىدرخشد» .
و امام صادق عليه السلام فرمود: «الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله» «كسى كه براى عائله خود رنج مىبرد مثل كسى است كه در راه خدا جهاد كند» .
و فرمود: «ان الله تبارك و تعالى ليحب الاغتراب فى طلب الرزق» «خداى متعال سفر كردن و تحمل غربت را در طلب روزى دوست مىدارد.» و فرمود: «ليس منا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه» «كسى كه دنيا را براى آخرت يا آخرت را براى دنيا ترك نمايد از ما نيست» .
و فرمود: «لا تكسلوا فى طلب معايشكم، فان آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها» .
«در طلب روزى تنبلى مكنيد كه پدران ما در اين راه تلاش مىكردند و به دنبال روزى مىرفتند» .
شخصى به آن حضرت عرض كرد: «ما دنيا را مىطلبيم و دوست داريم كه به ما رو آورد، فرمود: مىخواهى با آن چه كنى؟ عرض كرد: خود و عائلهام از آن منتفع شويم و به آن صله رحم و تصدق كنم، و حج و عمره به جا آورم.فرمود: اين طلب دنيا نيستبلكه طلب آخرت است» .
امام موسى بن جعفر عليهما السلام در زمينى كار مىكرد به طورى كه قدمهايش را عرق فرا گرفته بود، شخصى عرض كرد: «فدايتشوم، كارگران شما كجايند؟ فرمود:
كسى كه از من و پدرم بهتر استبا دست در زمين خود كار مىكرد، پرسيد: او كدام شخص بود؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين و همه پدرانم با دستخود كار مىكردند، و اين كار انبياء و مرسلين و اوصياء ايشان و صالحان است» .و به اين مضامين اخبار بسيار هست.
مؤمن را كسب و شغل بايد
از اين اخبار معلوم شد كه براى هر مؤمنى نيك و پسنديده بلكه لازم است كه كسب و كار پاك و حلالى داشته باشد تا آنچه را كه مورد احتياج او از روزى و وسائل زندگى استبه دست آورد، و اين معنى در اخبار بسيار ديگرى تصريح شده است.امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «خداى - عز و جل - به داود عليه السلام وحى فرستاد كه تو نيكو بندهاى هستى اگر از بيت المال نمىخوردى و به دستخود كار مىكردى و چيزى مىساختى.پس داود چهل روز گريست، و خداوند آهن را فرمود كه براى داود نرم شود.داود هر روز يك زره مىساخت و هزار دوم مىفروخت، پس سيصد و شصت زره بساخت و سيصد و شصت هزار درم فروخت و از بيت المال بىنياز شد» .
امام صادق عليه السلام فرمود: «من احبنا اهل البيت فلياخذ من الفقر جلبابا او تجفافا» «هر كه ما اهل بيت را دوست دارد بايد در مقابل فقر جلباب يا تجفافى بگيرد» .جلباب كنايه از ستر و پوشش نسبتبه فقر است، و تجفاف (وسيله حفظ در جنگ مانند زره) كنايه از كسب پاكى است كه فقر را دفع كند.به آن حضرت عرض كردند كه مردى مىگويد: من در خانه خود مىنشينم و نماز و روزه به جا مىآورم و پروردگار خود را عبادت مىكنم و روزى من خواهد رسيد.امام فرمود:
«اين يكى از سه نفرى است كه دعايشان مستجاب نمىشود» .
و ملكه تحصيل مال حلال از راه كسبهاى پاك و مصرف آن در هزينههاى پسنديده يكى از دو معنى حريت و آزادگى است، زيرا آزادى دو معنى دارد: يكى همين معنى مذكور كه آزادى به معنى اخص است، و دوم رهايى از اسارت هوى و هوس و بندگى قوه شهويه، و اين آزادى به معنى اعم است و ضد آن رقيت و بردگى به معنى اعم است كه پيروى از قوه شهوت و متابعت هوى است.
و ضد آزادى به معنى اول - يعنى رقيت و بندگى به معنى اخص - عبارت است از نيازمندى به مردم در آنچه از رزق بدان محتاج است و نظر به دست ديگران و چشم دوختن به اموال ايشان، يا بروجه حرام، مانند غصب و غارت و دزدى و انواع خيانتها، يا به طريق غير حرام مثل گرفتن صدقات و مانند آن، بلكه مطلق گرفتن از مردم كه انسان دستخويش را دست زيرين و دست ديگران را دستبرين قرار دهد.و شكى نيست كه رقيتبه اين معنى مذموم و ناپسند است، زيرا وجه اول (گرفتن مال مردم به طريقى كه حلال نيست) در شريعتحرام و موجب هلاك ابدى است، و وجه دوم (صدقه گرفتن) گر چه وقتى فقير و مستحق استحرام شرعى نيست، ليكن موجب توقع از مردم و چشم داشتن به دست آنان است و باعث ذلت و انكسار و خضوع و بردگى نسبتبه آنان خواهد بود، و اين حالت، وثوق به خدا و اعتماد و توكل بر او را كم مىكند و سرانجام بكلى منجر به سلب توكل مىشود به طورى كه مخلوق را بر خالق ترجيح مىدهد، و اين با مقتضاى ايمان و معرفت واقعى به خداى سبحان منافات دارد.
فصل 1: دنياى مذموم همان هوى است
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه دنياى مذموم اين است كه به دنبال كسب لذت و بهرهبردارى از آنچه در امر آخرت به آن نيازى نيستباشى كه از آن به هوى تعبير مىشود، و قول خداى تعالى به همين معنى اشارت دارد:
«و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى» (نازعات، 40) .
«...و كسى كه خود را از هوى بازداشته بهشت جايگاه اوست.» و موارد هوى در اين قول خداى تعالى گرد آمده است:
«اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد» (حديد، 20) .
«بدانيد كه زندگى اين دنيا بازيچه و سرگرمى و زينت و فخر فروشى ميان خودتان و فزون جوئى اموال و فرزندان است.» و چيزهائى كه اين امور بدانها حاصل مىشود در اين آيه ذكر شده است:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا و الله عنده حسن المآب» (آل عمران، 14) .
«دوستى شهوتها (خواهشها و آرزوها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، در نظر مردم جلوه كرده، اينها كالاى زندگى دنياست و سرانجام نيك نزد خداست» .
اينها اشياء اين دنياست، و آدمى ممكن استبه اينها دو گونه علاقه و دلبستگى داشته باشد:
1- علاقه قلبى: و آن عبارت است از دوست داشتن آنها و لذت بردن از آنها و به كار بردن فكر و همتخويش براى به دست آوردن آنها، به طورى كه دل گرفتار آنها گردد.و همه صفات دل كه متعلق به دنياست مانند ريا و سمعه (شنوانيدن عمل خير خود به مردم) و بد گمانى و چرب زبانى و حسد و كينه و دشمنى و كدورت و كبر و حب مدح و تفاخر و زيادهجوئى، در اين دلبستگى قرار دارد، و اين دنياى باطن است و دنياى ظاهر خود اين چيزهاست.
2- علاقه بدنى: و آن اشتغال به اصلاح اين چيزهاستبدان سان كه خود و ديگران از آنها بهرهمند شوند، و اين اشتغال و گرفتارى عبارت است از صنعتها و حرفههايى كه مردم خود را به آنها مشغول ساختهاند به نحوى كه خود و خالق خود را يكسره فراموش كردهاند و از كارى كه براى آن آفريده شدهاند باز ماندهاند.و اگر سبب و مقدار نياز به آنها را مىدانستند و به قدر ضرورت خود را به آنها مشغول مىكردند به دنيا چنان فرو نمىرفتند، و ليكن چون حكمت آمدن به دنيا و اندازه بهره و نصيب خود را از آن نفهميدند از قدر حاجت فراتر رفتند و خود را به مشاغل دنيوى گرفتار ساختند و اين شغلها و مشغلهها پى در پى مىآيد و به يكديگر متصل است و حد و نهايت ندارد تا آنجا كه آدمى از مقصود اصلى آنها غافل و در مشغلههاى بسيار گرفتار مىشود.آرى امور دنيا چنين است كه چون در يك شغل گشوده شود در ده شغل ديگر از پى آن باز مىشود، و باز هر يك از آن درها را درهاى ديگر به دنبال مىرسد تا بىنهايت، گويى دنيا چاهى است عميق كه نهايتى براى عمق آن نيست، كه هر كس در پرتگاهى از آن بيفتد از آنجا به پرتگاههاى ديگر سقوط مىكند..و همين طور پى در پى.مگر نمىبينى كه آنچه انسان ذاتا به آنها نيازمند استخوراك و پوشاك و مسكن است؟ و به همين جهت نياز به پنج صنعت كه اصول صناعات است پديد آمد: كشاورزى و دامدارى و بافندگى و بنائى و اقتناص - يعنى شكار و استخراج معدن و حتى فراهم كردن هيزم - و بر هر يك از اين پنج صنعت صنعتهاى ديگر مترتب است، و بدين سان همه صناعاتى كه اكنون در عالم مىبينى پيدا شد.و هيچ كس نيست مگر اينكه به يكى يا بيشتر از اين شغلها مشغول استبجز تنبلان و اهل بطالت كه از آغاز كودكى به هرزگى نشو و نما يافتهاند و بر اين غفلت و بطالتخويش ادامه دادند تا بيكاره و بدون شغل ماندند و از اين رو دست نياز به نتيجه كار و كوشش ديگران دراز كردند، و بدين سبب دو شغل خبيث پيدا شد يكى دزدى و ديگرى گدائى، و هر يك از اين دو انواع بسيار دارد كه بر شخص انديشمند پوشيده نيست.
امام صادق عليه السلام فرمود «مثل الدنيا كمثل ماء البحر، كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله» «دنيا مانند آب درياست كه تشنه هر چه بيشتر از آن بنوشد تشنگيش زياد مىشود تا او را بكشد.» و فرمود: از مناجاتهاى خداى عز و جل با موسى عليه السلام اين بود كه:
«يا موسى! لا تركن الى الدنيا ركون الظالمين و ركون من اتخذها ابا و اما.يا موسى! لو وكلتك الى نفسك لتنظر لها اذن لغلب عليك حب الدنيا و زهرتها.يا موسى! نافس فى الخير اهله و استبقهم اليه، فان الخير كاسمه، و اترك من الدنيا ما بك الغنى عنه، و لا تنظر عينك الى كل مفتون بها و موكل الى نفسه، و اعلم ان كل فتنة بدؤها حب الدنيا، و لا تغبط احدا بكثرة المال، فان مع كثرة المال تكثر الذنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطن احدا برضى الناس عنه حتى تعلم ان الله راض عنه، و لا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له، فان طاعة الناس له و اتباعهم اياه على غير الحق هلاك له و لمن تبعه» .
«اى موسى! به دنيا تكيه مكن (يا دل مبند) مانند تكيه كردن (يا دل بستن) ستمكاران و تكيه كردن (يا دل بستن) كسى كه آن را پدر و مادر خود قرار داده.اى موسى! اگر ترا به خودت واگذارم كه به آن بنگرى دوستى دنيا و زيور آن بر دلت چيره خواهد شد.اى موسى! در كار خير با اهلش مسابقه گذار و پيشى گير، زيرا كار خير مانند اسمش [نيك و ستوده] است، و از دنيا آنچه را بدان نيازى ندارى رها كن، و به فريفتگان دنيا و به خود واگذاشتگان چشم مدوز، و بدان كه آغاز هر فتنهاى حب دنياست و به مال زياد هيچ كس غبطه مخور، كه مال بسيار مايه گناه بسيار است زيرا حقوق واجب آن بسيار است.و به خشنودى مردم از كسى غبطه مبر تا بدانى كه خدا از او خشنود است، و به حال مخلوقى كه مردم از او اطاعت مىكنند غبطه مخور، زيرا پيروى و اطاعت مردم از او به غير حق موجب هلاك او و پيروان اوست.» و چون خدا موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد به ايشان وحى فرمود: «اگر بخواهم چندان زينت و زيور به شما مىدهم كه وقتى فرعون آن را ديد عجز و بيچارگى خود را دريابد ولى من اين را بر شما نمىپسندم و دنيا و زيور آن را از شما دور مىسازم، و با همه دوستان خود چنين مىكنم، و نعمتهاى دنيا را از آنان دور مىكنم همچنانكه شبان مهربان گوسفندان خود را از جاى خطرناك و موقع هلاك دور مىكند، و ايشان را از خوشى و عيش و نوش بر حذر مىدارم همچنانكه چوپان مهربان شترش را از جايگاههاى فريب و خطر دور نگه مىدارد، و اين نه از آن است كه آنان نزد من پست و بىارزشند بلكه بدان جهت است كه نصيب خود را از كرامت من به كمال رسانند.اولياء من به فروتنى و خشوع و خوف و تقوا براى من، آراستهاند.» و امام كاظم عليه السلام فرمود: «قال ابوذر - رحمه الله - : جزى الله الدنيا عنى مذمة بقدر رغيفين من الشعير، اتغذى باحدهما و اتعشى بالآخر، و بعد شملتى الصوف، اتزر باحداهما و اتردى بالاخرى» .
«ابوذر - رحمه الله - گفت: خداوند به دنيا از طرف من جزاى مذموم بودنش را داده است كه روزى مرا به قدر دو قرص نان جو كه يكى را صبحانه و ديگرى را شام خود سازم و دو پارچه پشمين كه يكى را شلوار و ديگرى را ردا كنم قرار داده است.» لقمان به فرزند خود گفت: «پسرم! دنياى خود را به آخرت بفروش تا از هر دو سود برى، و آخرتت را به دنيا مفروش تا از هر دو زيان كنى.» و نيز به فرزند خود گفت: «پسرم! دنيا دريائى است عميق كه مردم بسيارى در آن غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى خداوند - عز و جل - و كالاى آن ايمان و بادبانش توكل بر خدا باشد، شايد نجات يابى.» و گفت: «اى فرزند! پيش از تو مردمان براى اولاد خود اموال گرد كردند اما نه مال برايشان باقى ماند و نه فرزندانشان.و تو بندهاى مزدور هستى، ترا كارى فرمودهاند و مزدى به تو وعده دادهاند كار خود را درست انجام ده و مزد خويش را تمام بستان، و در اين دنيا همچون گوسفندى مباش كه در سبزهزارى افتد و از آن چندان بخورد تا فربه گردد و فربهىاش سبب كشتنش شود، و لكن دنيا را به منزله پلى قرار ده كه بايد از آن بگذرى و آن را پشتسر گذارى و هرگز به آن باز نخواهى گشت، دنيا را واپس بيفكن و آن را آباد مكن، كه تو را به آن امر نفرمودهاند، و بدان كه فردا كه تو را در پيشگاه خدا - عز و جل - بدارند از چهار چيز از تو خواهند پرسيد: جوانى خود را در چه صرف كردى، و عمر خود را در چه به پايان بردى، و مالت را از كجا آوردى و آن را در چه راه خرج كردى، پس خود را آماده اين بازخواست كن و پاسخ آن را فراهم ساز، و غم آنچه از دنيا از دستت مىرود مخور، كه اندك دنيا بقا و دوامى ندارد، و بسيارش از بلا و آسيب ايمن نيست، پس احتياط از دست مده و در كار خود بكوش، و پرده [غفلت] از چهرهات بردار، و به كار نيك پروردگارت روى آور، و در دل خود تجديد توبه كن، و پيش از آنكه [مرگ] قصد تو كند و حكم تو در رسد و بين تو و خواستهات جدائى افتد از فرصت و فراغ خود هر چه زودتر بهره گير» .
يكى از حكما گفته است: «دنيا خانه خراب و ويرانى است، و ويرانتر از آن دل آن كس است كه به عمارت آن پردازد، و بهشتسراى عمران و آبادى است، و آبادتر از آن دل كسى است كه به آبادى آن كوشد» .و يكى ديگر از حكما گويد:
«دنيا براى كسى است كه آن را رها كند و آخرت براى كسى حاصل است كه آن را بجويد» .و يكى از ايشان گفته است: «هيچ چيز از دنيا به دست تو نمىآيد مگر اينكه پيش از تو به دست ديگران بوده و بعد از تو نيز از آن ديگران خواهد بود، و چيزى از دنيا به تو نمىرسد مگر شام شبى و چاشتبامدادى، پس خود را براى يك خوردن به هلاكت ميفكن، در دنيا چنان باش كه گويى روزهاى و با آخرت افطار كن، كه سرمايه دنيا هوى و هوس است و سود آن دوزخ.» يكى از زاهدان بزرگ گويد: «دنيا بدنها را كهنه و فرسوده و آرزوها را نو و تازه مىكند، مرگ را نزديك و خواهشها و آرزوها را دور مىسازد، هر كه بر آن دستيابد به محنت و تعب افتد، و هر كه آن را از دست دهد به رنج و سختى گرفتار شود.» و يكى از ايشان گفته است: «در دنيا هيچ چيز نيست كه ترا شاد و خشنود كند مگر اينكه در كنارش چيزى هست كه ترا غمگين و ناخشنود كند.» و ديگرى گفته است: «جان آدميزاد از دنيا بيرون نمىرود مگر اينكه سه حسرت با خود دارد: از آنچه جمع كرده سير نشده، و به آرزوهاى خود نرسيده، و توشه نيك براى جائى كه به آن وارد مىشود فراهم نكرده است.» حكيمى گفته است: «دنيا بود و من در آن نبودم، و خواهد بود و من در آن نخواهم بود، پس چگونه دل به آن بندم؟ عيش آن ناگوار و صافىاش تيره و تار است، اهل آن از آن بيمناك كه چه وقت نعمت از دستم در رود يا كدام روز حادثه و بلائى به سرم فرود آيد يا مرگم فرا رسد.» و عارفى گفته است: «دنيا دكان شيطان است، از دكان او چيزى بر ندارى كه به تعقيب تو آيد و آن را از تو باز ستاند.» ديگرى گفته است: «اگر دنيا طلاى فانى و آخرت سفال باقى بودى، عاقل سفال باقى را بر طلاى فانى اختيار كردى، و حال آنكه آخرت طلاى باقى و دنيا از سفال فانى پستتر است.» و روايت است كه «بنده چون دنيا را بزرگ بدارد در روز قيامت نگهش مىدارند و مىگويند: اين كسى است كه آنچه را خدا كوچك شمرده بزرگ شمرده است.» و نيز روايتشده است كه: «چون پيغمبر اكرم (ص) مبعوث شد، سپاه ابليس گرد او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى برانگيخته و امتى براى او قرار داده، شيطان گفت: آيا امت او دنيا را دوستخواهند داشت؟ گفتند: آرى!
گفت: اگر دنيا را دوستبدارند باكى نيست كه ديگر بتپرستى نكنند، من روز و شب آنان را از سه راه به كار مىدارم: به دست آوردن مال به غير حق، و خرج كردن آن در غير حق، و انفاق نكردن آن در راه حق، و همه بديها به دنبال اينها مىآيد.» و روايت است كه: «خداى تعالى به يكى از پيغمبران خود وحى كرد: از دشمنى و دشمن داشتن حذر كن كه از چشم من مىافتى، آنگاه نعمت دنيا را بر تو فراوان مىريزم.» يكى از صحابه گفته است: «هيچ كس صبح نمىكند مگر اينكه در دنيا مهمان است، و مالش عاريه است، مهمان رفتنى و كوچ كننده است و عاريه پس دادنى است.» ديگرى گفته است: «خداوند دنيا را سه بخش كرد: بخشى براى مؤمن و بخشى براى منافق و بخشى براى كافر است.پس مؤمن توشه بر مىگيرد، و منافق به زيور و زينت كردن مىپردازد، و كافر از آن بهره و لذت مىستاند.» و گفتهاند: «هر كه به دنيا رو آورد آتش دنيا او را بسوزاند تا خاكستر شود، و هر كس به آخرت رو آورد آتش دنيا او را صافى كند و همچون زر خالص و سره گردد كه سود دهد، و كسى كه به خداى سبحان رو كند آتش توحيد او را بسوزاند، و گوهرى شود كه ارزش آن بىحد و بىاندازه است.» و نيز گفتهاند: «عاقلان سه گروهند: يكى آن كه دنيا را رها كرده پيش از آنكه دنيا او را رها كند، و دوم آن كه قبر خود را آباد كند پيش از آنكه به آنجا وارد شود، و سوم آنكه خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند.» يكى از اميران شخصى را كه عمر او به بيش از صد سال رسيده بود درباره دنيا پرسيد، گفت: «چند سالى بلا و سختى و چند سالى آسانى و راحتى، روزى در برابر روزى و شبى در برابر شبى، يكى به دنيا مىآيد و يكى از دنيا مىرود، اگر كسى زاده نمىشد خلق از ميان مىرفت و اگر كسى نمىمرد دنيا بر مردم آن تنگ مىشد.امير گفت: از من چيزى بخواه، گفت: مىخواهم كه عمر گذشتهام را به من باز دهى، و اجل مرگ را از من دور كنى، گفت: توانائى اين را ندارم، گفت: پس مرا به تو حاجتى نيست.» و اخبار و آثار در مذمت دنيا و محبت آن و سرعت زوال و بىاعتبارى آن و درباره هلاك هر كه آن را بجويد و به آن رغبت ورزد و درباره ضديت آن با آخرت بيش از حد شمار است، و سخنانى كه از امامان معصوم ما و بخصوص سرور ما امير مؤمنان - صلوات الله عليهم اجمعين - وارد شده براى مردم زاهد كافى است.و هر كه در خطبهها و مواعظ على عليه السلام چنانكه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است ملاحظه و تامل كند پستى و زبونى دنيا براى او آشكار خواهد شد.و داستان سؤال و جواب ميان جبرئيل و نوح در چگونگى ناپايدارى و زوال دنيا مشهور است، و حكايت گذشتن عيسى روح الله بر قريهاى كه اهل آن از دوستى دنيا هلاك شده بودند معروف است. (1)
و چون آفات دنيا بسيار است و دنيا در نزد خداوند حقير و پست است آن را براى هيچ يك از دوستان خود نپسنديده، و آنان را از شرور و مفاسد آن بر حذر داشته است.ايشان هم دل از آن بر كندند و در دنيا زاهد پيشه كردند و به اعتدال و ميانه روى از آن بهره گرفتند و اضافه را از پيش [به آخرت] فرستادند، بقدر كفايت از آن برخوردار شدند و لهو و غفلت را ترك كردند، از جامه به آنچه ساتر عورت باشد پوشيدند و از طعام به اندازه رفع گرسنگى خوردند.دنيا را ناپايدار و فانى و آخرت را پايدار و باقى ديدند، و از اين رو از دنيا ره توشهاى گرفتند، دنياى خود را ويران و آخرت را آبادان ساختند، به آخرت با چشم دل نگريستند و دانستند كه به زودى آن را خواهند ديد، پس دلها را به سوى آن گسيل داشتند چون دانستند كه به زودى با بدنهاى خود به آنجا كوچ خواهند كرد.زمانى كوتاه صبر كردند و به راحت و نعمت جاويد رسيدند.
فصل 2: نكوهش دنيا و اينكه دشمن خدا و انسان است (2)
بدان كه دنيا و دشمن خدا و دوستان و دشمنان اوست: اما دشمنى دنيا با خدا اين است كه راهزن بندگان خدا در طريق عبادت است، و به همين جهت از روزى كه آن را آفريد نظر بر آن نيفكند، چنانكه در اخبار آمده است (3) .و اما دشمنى دنيا با دوستان خدا به اين است كه با زيورها و جلوهها و خرمىهايش خود را در نظر ايشان مىآرايد تا صبر و شكيبائى را در كامشان تلخ سازد.و اما دشمنى آن با دشمنان خدا به اين است كه در راه آنان دام افكنده و با مكر و فريب آنها را به كمند خود گرفتار مىسازد و با ايشان چنان رفتار مىكند تا دلهاى آنها را به خود كشيده و مطمئن سازد آنگاه يكباره دامن خويش از دستشان مىرهاند و آنان را در حيرت و پشيمانى و اندوه مىنشاند، و از سعادت جاويد محرومشان مىسازد، و آن فريب خوردگان بيچاره در آتش حسرت مىسوزند و از مكر و فريب آن نالههاى سوزناك و آههاى آتشبار مىكشند و كسى به فريادشان نمىرسد، بلكه ندا به ايشان مىرسد:
«اخسؤا فيها و لا تكلمون» (مؤمنون، 109) .
«خفه شويد و با من سخن مگوئيد» .
«اولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون» (بقره، 86) .
«اينانند كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت خريدند، عذابشان سبك نشود و ياريشان نكنند» .
و آيات وارده در نكوهش دنيا و دوستى آن بسيار است، و بيشتر قرآن مشتمل بر اين معنى و بازداشتن مردم از آن و دعوت به آخرت است، بلكه مقصود از بعثت پيامبران همين است، و چون آيات قرآن در اين باره ظاهر و بسيار روشن است نيازى به گواه گرفتن آنها نيست.بنابراين به برخى از رواياتى كه در ذم دنيا و دوستى آن و سرعت زوال آن رسيده اشاره مىكنيم.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«لو كانت الدنيا تعدل عند الله جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء» .
«اگر دنيا نزد خدا به قدر بال پشهاى ارزش داشت كافر را از آن شربت آبى نمىنوشانيد» .و فرمود: «الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر» «دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است» .
و فرمود: «من اصبح و الدنيا اكبر همه فليس من الله فى شىء، و الزم الله قلبه اربع خصال: هما لا ينقطع عنه ابدا، و شغلا لا يتفرغ منه ابدا، و فقرا لا ينال غناه ابدا، و املا لا يبلغ منتهاه ابدا» .
«هر كه روز را آغاز كند در حالى كه توجه و فكر او به غير خدا باشد با خدا كارى ندارد (4) ، و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مىسازد: غم و اندوهى كه هرگز از او جدا نشود، و شغلى كه هرگز از آن آسوده نگردد، و فقر و نيازى كه هيچگاه به غنا و بىنيازى نرسد، و آرزوئى كه هرگز به پايان نرسد» .
و فرمود: «يا عجبا كل العجب للمصدق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور» .
«سخت در عجبم از آنكه خانه جاويد را باور دارد و براى خانه فريب مىكوشد» .
و فرمود: «بعد از من دنيايى به شما رو خواهد آورد كه ايمان شما را مىخورد همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد» .و فرمود: «فزون خواهى (يا بسيار نمائى به يكديگر) سرگرمتان كرد، فرزند آدم مىگويد: مال من مال من، و آيا از مال تو جز آنچه صدقه مىدهى و باقى مىماند يا مىخورى و از ميان مىبرى يا مىپوشى و كهنه مىكنى چيزى عايد تو مىشود؟» و فرمود: «خداى تعالى به موسى وحى كرد: هرگز به دوستى دنيا متمايل مشو، كه هيچ گناه كبيرهاى براى تو از آن بزرگتر نيست» .
و فرمود: «حب الدنيا راس كل خطيئة» «دوستى دنيا منشا همه گناهان است» .و فرمود: «من احب دنياه اضر بآخرته و من احب آخرته اضر بدنياه فآثروا ما يبقى على ما يفنى» «هر كه دنيا را دوست دارد به آخرت خود زيان مىزند و هر كه آخرت را دوست دارد به دنياى خويش زيان مىزند، پس آنچه را باقى استبر آنچه فانى است ترجيح دهيد» .
روزى آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم بر مزبلهاى مىگذشت، در آنجا ايستاد و فرمود:
«بيائيد و دنياى خود را ببينيد!» آنگاه پارهاى لباس فرسوده و استخوانى پوسيده برداشت و فرمود: «اين است دنيا» .
و فرمود: «ان الله لم يخلق خلقا ابغض اليه من الدنيا، و انه لم ينظر اليها منذ خلقها» .
«خداوند مخلوقى كه نزد او مبغوضتر از دنيا باشد نيافريده، و [از بس آن را دشمن دارد] از هنگام آفرينش بر آن نظر نيفكنده» .
و فرمود: «الدنيا دار من لا دار له و مال من لا مال له، و لها يجمع من لا عقل له، و عليها يعادى من لا علم عنده، و عليها يحسد من لا فقه له، و لها يسعى من لا يقين له» .
«دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد و مال كسى است كه مالى ندارد، و كسى براى دنيا مال جمع مىكند كه عقل ندارد، و كسى به جهت آن دشمنى مىكند كه دانش ندارد، و كسى بر آن حسد مىبرد كه فهم و بصيرت ندارد، و كسى براى آن مىكوشد كه يقين ندارد» .
و فرمود: «هنگامى كه آدم از بهشتبه زمين فرود آمد، به او گفت: بساز براى ويران شدن، و توليد نسل كن براى مردن» .و فرمود: «در روز قيامت مردمى را مىآورند كه اعمالشان مانند كوههاى تهامه است، پس امر الهى مىرسد كه آنان را به جهنم افكنند» ، بعضى پرسيدند يا رسول الله! آيا اينها اهل نماز بودند؟ فرمود:
«آرى اهل نماز و روزه بودند و پارهاى از شبها بيدار بودند، و ليكن هر گاه چيزى از دنيا بر آنها عرضه مىشد خود را بر آن مىافكندند» .
و فرمود: «هل منكم من يريد ان يذهب الله عنه العمى و يجعله بصيرا؟ الا انه من رغب فى الدنيا و طال فيها امله اعمى الله قلبه على قدر ذلك، و من زهد فى الدنيا و قصر امله اعطاه الله علما بغير تعلم و هدى بغير هداية» .
«آيا در ميان شما كسى هست كه مىخواهد خدا كورى او را بر طرف كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كه به دنيا مايل شود و آرزويش در دنيا دراز باشد خداوند به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر شود دلش را كور مىكند (مىميراند)، و كسى كه به دنيا بىميل باشد و آرزوى خود را كوتاه كند خداوند به او علم بدون تعلم و هدايتبدون راهنمائى [ديگرى] عطا خواهد كرد» .
و فرمود: «فو الله ما الفقر اخشى عليكم، و لكنى اخشى عليكم ان تبسط عليكم الدنيا كما بسطت على من كان قبلكم، فتنافسوها كما تنافسوها، و تهلككم كما اهلكتهم» .
«به خدا من بر شما از فقر نمىترسم بلكه مىترسم كه دنيا براى شما گسترده شود و به شما رو آورد همچنانكه به كسانى كه پيش از شما بودند رو آورد، و به آن رغبت نمائيد و بر سر آن مسابقه دهيد همچنانكه آنان چنين كردند، و شما را مانند آنان هلاك كند» .
و فرمود: «بيشترين چيزى كه بر شما مىترسم بركاتى است كه خداوند براى شما از زمين بيرون مىآورد» ، پرسيدند بركات زمين چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا» «آنچه رونق دنياست (زيورها و تجملهاى آن)» .
و فرمود: «دعوا الدنيا لاهلها، من اخذ من الدنيا فوق ما يكفيه فقد اخذ حتفه و هو لا يشعر» .
«دنيا را به اهل آن واگذاريد، هر كه از دنيا بيش از نياز خود بگيرد هلاك خويش را گرفته و نمىداند.» و فرمود: «زود باشد كه بعد از من مردمى بيايند كه پاكيزهترين غذاها و انواع آن را بخورند، و زيباترين زنان را بگيرند، و نرمترين و بهترين جامههاى رنگارنگ را بپوشند، و راهوارترين مركبهاى گوناگون را سوار شوند، اينان شكمهايى دارند كه با كم سير نشوند، و نفوسى كه به بسيار قانع نگردند، خويشتن را وقف دنيا كردهاند، صبح و شام مشغول دنيا باشند، آن را به جاى خدا معبود خود قرار دهند و از هواى خود پيروى كنند.پس فرمانى است از محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم به هر كه آن زمان را دريابد از فرزندان شما كه پى در پى مىآيند كه بر آنان سلام نكنند و بيمارانشان را عيادت ننمايند و به مشايعت جنازههاى آنها نروند و بزرگسالانشان را احترام و توقير نكنند، و هر كه اينها را به جا آورد به ويرانى و نابودى اسلام كمك كرده است» .
و فرمود: «مالى و للدنيا [و ما انا و الدنيا] !؟ انما مثلى و مثلها كمثل راكب سار فى يوم صائف، فرفعت له شجرة، فقال تحت ظلها ساعة، ثم راح و تركها» .
«مرا با دنيا چه كار؟ ! حكايت من و دنيا حكايتسوارى است كه در روز گرمى به زير درختى درآيد و ساعتى در سايه آن بيارامد (خواب نيمروز) سپس آن را واگذارد و برود» .
و فرمود: «از دنيا بپرهيزيد، كه سحر آن از سحر هاروت و ماروت بيشتر است» .
و فرمود: «بر خداست كه چيزى از دنيا بلند نشود مگر اينكه آن را پست گرداند» .
و عيسى بن مريم عليه السلام فرمود: «واى بر دنيا دار! چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت، و به آن اعتماد مىكند در حالى كه دنيا او را فريب مىدهد، و به آن اطمينان و وثوق مىكند و حال آنكه او را خوار مىسازد، واى بر فريبخوردگان چگونه آنچه را از آن كراهت دارند (يعنى مرگ) به گردنشان مىافكند، و آنچه را دوست دارند از آنان جدا مىكند، و وعدههائى كه به آنان داده شده مىآيد، واى بر كسى كه دنيا فكر و هم او و گناهان و لغزشها عمل و كار او باشد! چگونه فردا - قيامت - به گناه خود رسوا شود» .و فرمود: «كيست كه بر امواج دريا خانه كند؟ !
اين است دنياى شما، آن را قرارگاه خود نگيريد.» و فرمود: «حب دنيا و آخرت در دل مؤمن پايدار و برقرار نخواهد بود چنانكه آب و آتش در يك ظرف قرار نخواهند گرفت.» خداى تعالى به موسى (ع) وحى فرمود كه: «اى موسى! ترا با خانهاى كه جايگاه ستمكاران است چه كار! اين خانه تو نيست، فكر و هم خود را از آن فارغ كن و به عقل خود از آن دور باش كه بد خانهاى است، مگر براى كسى كه در آن به عمل خير بكوشد، اى موسى! من در كمين ظالم نشستهام تا حق مظلوم را از او بازستانم» .و نيز به او وحى كرد كه: «اى موسى! به محبت دنيا دل مبند، كه هيچ گناه كبيرهاى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد.» و به موسى عليه السلام به مردى گذشت كه مىگريست، و چون بازگشت هنوز او را گريان ديد، موسى گفت: «پروردگارا!
اين بنده تو از خوف تو گريان است» .خداى تعالى به او خطاب كرد: «اى پسر عمران!
اگر چندان بگريد كه مخش از چشمهايش فرو افتد و آنقدر دستهايش را بلند كند كه ساقط شوند او را نخواهم آمرزيد زيرا او دنيا را دوست دارد» .
شخصى از امير مؤمنان (ع) خواست كه دنيا را توصيف كند، فرمود:
«و ما اصف لك من دار من صح فيها سقم، و من امن فيها ندم، و من افتقر فيها حزن، و من استغنى فيها افتتن، فى حلالها الحساب، و فى حرامها العقاب» .
«چگونه وصف كنم خانهاى را كه سالم در آن بيمار است، و هر كه در آن ايمن باشد پشيمان شود، كسى كه در آن نيازمند و بينوا باشد غمگين است، و هر كه در آن بىنياز و غنى باشد گرفتار و در فتنه است، حلال آن را حساب و حرام آن را عقاب در پى است.» و فرمود: «انما مثل الدنيا كمثل الحية، ما الين مسها و فى جوفها السم الناقع، يحذرها الرجل العاقل و يهوى اليها الصبى الجاهل» .
«داستان دنيا همچون داستان مار است، كه سودن آن نرم و در درونش زهر كشنده است، مرد عاقل از آن مىگريزد و كودك نادان به سوى آن مىگرايد.» و در وصف دنيا فرمود: «ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب، من استغنى فيها فتن، و من افتقر فيها حزن، و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها اتته، و بصر بها بصرته، و من ابصر اليها اعمته» .
«چگونه وصف كنم خانهاى را كه اول آن رنج و آخر آن نيستى است، حلال آن حساب و حرامش عقاب دارد، غنى و بىنياز آن گرفتار و مفتون است، و فقير و نيازمند آن محزون و غمگين است، كسى كه در تحصيل آن كوشيد به آن نرسيد، و كسى كه از طلبش باز ايستاد به او رو كرد، كسى كه به عبرت و با ديده بصيرت به آن نگريست او را بينا و آگاه ساخت، و كسى كه [به چشم خريدارى] به آن نظر كرد او را كور گردانيد.» و در بعضى از مواعظ خود فرمود: «دست از دنيا بدار كه دوستى دنيا آدمى را كور و كر و لال مىكند و گردنها را به بند ذلت و خوارى مىكشد، پس باقيمانده عمر خود را درياب و گذشته را جبران و تدارك كن، و فردا و پس فردا مگوى، كه پيشينيان به سبب آرزوها و امروز و فردا كردنها هلاك شدند، تا امر خدا - مرگ - ناگهان در رسيد در حالى كه در فلتبه سر مىبردند، سپس آنان را بر تابوتهاشان به گورهاى تنگ و تاريك در آوردند و اهل و اولادشان به خاكشان سپردند و پا از آنان كشيدند.پس با دلى بريده از همه چيز به سوى خدا بازگشت كن.كسى كه به دنيا پشت پا زند و آن را رها كند شكسته و درمانده نشود.» و فرمود: «زنهار زندگانى دنيا شما را نفريبد، كه دنيا خانهاى استبه رنج و بلا پيچيده و به ناپايدارى و فنا شناخته شده، و به بىوفائى وصف كرده شده، هر آنچه در آن است رو به زوال است، و در ميان اهل آن دستبه دست مىگردد، احوال آن پاينده نيست، و مهمانان آن از شرش سالم نمىمانند، اهل دنيا در همان حال كه در فراخى و راحتى و شادىاند در بلا و غرور گرفتارند، حالاتش مختلف و متزلزل و نوبتهايش زود گذر و در تغيير است، عيش و خوشى آن نكوهيده و آسودگى در آن ناپايدار است، ساكنانش آماج تير بلا هستند كه دنيا با پيكانهاى خود به سوى آنان مىافكند، و به مرگ نابودشان مىكند.بندگان خدا، بدانيد كه شما و آنچه در آن هستيد نيز در همان راهى قرار داريد كه پيش از شما كسانى در آن بودند و گذشتند، عمرشان درازتر، نيرو و هيبتشان بيشتر، شهرهاشان آبادتر و آثارشان مهمتر بود، ولى صداهاشان خاموش شد، و اندامشان پوسيد و شهرهاشان ويران گشت و آثارشان از صفحه روزگار بر افتاد.كاخهاى افراشته و استوار و تختها و فرشهاى گسترده بر سنگهاى محكم به تنگناى گورها و لحدها مبدل شد، گورهائى كه به هم نزديكند ولى ساكن آنها غريب و تنهاست.عمارتى كه اهل آن وحشت زدهاند، محلهاى كه اهل آن همه نزديك به هم و همسايگانند ولى با يكديگر رفت و آمد و انس و آميزشى ندارند، و چگونه ميان آنان پيوند و رفت و آمد باشد و حال آنكه آسياب بلا آنها را خرد كرده و خاك و سنگلاخ آنان را خورده، و مرگ دفتر زندگيشان را در هم نورديده، و بعد از عيش و عشرت دست روزگار بر خاكشان نشانده، محبوبهاشان به آنها جفا كرده و از آنان جدا شدند، به زير خاك خانه گرفتند و به سفرى رفتند كه بازگشتى ندارد، هيهات، هيهات!
«كلا، انها كلمة هو قائلها، و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون.»
(مؤمنون، 101)
«هرگز، اين سخنى است كه او گوينده آن است، و پشتسر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.»
چنان تصور كنيد كه به همان سرنوشت دچار شدهايد و پيك مرگ در رسيده و به آن جايگاه منتقل شدهايد و در خوابگاه گور تنها خفتهايد، حال شما چگونه خواهد بود اگر آن امور را ببينيد، و قبرها شكافته شود و رازها از پرده برون افتد و شما را در پيشگاه پادشاه جليل به پا دارند، در آن وقت گوئى دلها از ترس از سينهها پريده، و پردهها از جلو ديدگان برداشته شده، و عيوب و رازهاتان آشكار گشته، در آنجاست كه:
«تجزى كل نفس بما كسبت.» (مؤمن، 17)
«هر كس را به آنچه كرده جزا و پاداش دهند.»
و نيز در خطبه ديگرى فرمود: «شما را سفارش مىكنم كه تقوا داشته باشيد و دنيائى را كه رهاتان خواهد كرد رها كنيد، هر چند كه رها كردن آن را دوست نداريد، دنيائى كه بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد، در حالى كه مىخواهيد جوان و تازه بماند، داستان شما و دنيا حكايت آن مردمى است كه در حال سفرند و راهى را مىپيمايند، گويى كه آن را به پايان بردهاند و يا به نشانه و هدفى كه مىخواستند رسيدهاند، چه بسيار كه كسى به راهى مىرود تا به منظور و غايتخود برسد و نمىرسد، و چه بسيار كه كسى آرزومند است در دنيا بماند و حال آنكه بيش از يك روز از دنيا نصيب ندارد، و بسا طلب كنندهاى كه با شتاب آن را مىجويد تا اينكه از آن جدا مىگردد، پس از سختى و رنج دنيا فغان و زارى نكنيد كه سپرى مىشود، و از متاع و نعمتهاى آن شاد و مسرور نباشيد كه رو به زوال و فنا دارد، از طالب دنيا در شگفتم كه مرگ جويا و در پى اوست، و غافلى كه خدا از او غافل نيست.»
حضرت سجاد عليه السلام فرمود:
«ان الدنيا قد ارتحلت مدبرة، و ان الآخرة قد ارتحلت مقبلة، و لكل واحدة منهما بنون، فكونوا من ابناء الآخرة و لا تكونوا من ابناء الدنيا، الا و كونوا من الزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الآخرة، الا ان الزاهدين فى الدنيا اتخذوا الارض بساطا و التراب فراشا و الماء طيبا، و قرضوا من الدنيا تقريضا، الا و من اشتاق الى الجنة سلاعن الشهوات، و من اشفق من النار رجع عن المحرمات، و من زهد فى الدنيا هانت عليه المصائب، الا ان لله عبادا كمن راى اهل الجنة فى الجنة مخلدين، و كمن راى اهل النار فى النار معذبين، شرورهم مامونة، و قلوبهم محزونة، انفسهم عفيفة، و حوائجهم خفيفة، صبروا اياما قليلة، فصاروا بعقبى راحة طويلة، اما الليل فصافون اقدامهم، تجرى دموعهم على خدودهم، و هم يجارون الى ربهم، يسعون فى فكاك رقابهم، و اما النهار فحلماء علماء بررة اتقياء كانهم القداح، قد براهم الخوف من العبادة، ينظر اليهم الناظر فيقول: مرضى، و ما بالقوم من مرض، ام خولطوا، فقد خالط القوم امر عظيم من ذكر النار و ما فيها.»
«دنيا پشت كرده مىرود و آخرت روى آورده مىآيد و هر يك از اين دو را فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، و آگاه باشيد كه از زاهدان در دنيا و راغبان به آخرت باشيد.بدانيد كه زاهدان در دنيا زمين را بستر خود گرفتند و خاك را فرش و آب را آشاميدنى گواراى خود قرار دادند و خويشتن را از دنيا بريدند.آگاه باشيد كه هر كه مشتاق بهشت است از شهوتها فراموش مىكند، و هر كه از دوزخ مىترسد از محرمات رو گردان است، و كسى كه در دنيا زهد ورزد مصيبتها بر او آسان مىشود.بدانيد كه خدا را بندگانى است كه گويى بهشتيان را در بهشت جاودان و دوزخيان را در دوزخ گرفتار عذاب مىبينند، مردم از شر آنها در امانند، دلهاشان محزون و جانهاشان عفيف، حاجاتشان سبك و اندك است، چند روزى صبر كردند و به راحت طولانى آخرت رسيدند.
اما شبانگاه گامهايشان براى عبادت صف كشيده و اشكهاشان بر رخسار جارى است و به پروردگار خويش پناه مىبرند و براى رهائى خود از آتش دوزخ مىكوشند.
و اما چون روز در آيد به حلم و علم و نيكى و تقوا رفتار مىكنند، در لاغرى مانند چوب تير از خوف خدا و عبادت تراشيده شدهاند، هر كه به آنها بنگرد گويد:
بيمارند، و حال آنكه بيمارى ندارند، يا گويند عقلشان پريشان شده و ديوانهاند، در صورتى كه پريشانى ايشان از امر عظيمى است كه ياد آتش دوزخ و آنچه در آن است آنان را مشغول ساخته است» .
و نيز فرمود: «ما من عمل بعد معرفة الله - عز و جل - و معرفة رسوله - صلى الله عليه و آله - افضل من بغض الدنيا، فان لذلك لشعبا كثيرة، و للمعاصى شعبا.فاول ما عصى الله به الكبر معصية ابليس حين ابى و استكبر و كان من الكافرين.ثم الحرص، و هى معصية آدم و حواء حين قال الله - عز و جل - لهما:
«فكلا من حيثشئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين» .
(اعراف، 19)
فاخذا ما لا حاجة بهما اليه، فدخل ذلك على ذريتهما الى يوم القيامة، و ذلك ان اكثر ما يطلب ابن آدم ما لا حاجة به اليه، ثم الحسد، و هو معصية ابن آدم حيثحسد اخاه فقتله، فتشعب من ذلك حب النساء، و حب الدنيا، و حب الرئاسة، و حب الراحة، و حب الكلام، و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن كلهن فى حب الدنيا.فقال الانبياء و العلماء - بعد معرفة ذلك - : حب الدنيا راس كل خطيئة، و الدنيا دنياعان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة» .
«هيچ عملى بعد از معرفتخداى عز و جل و معرفت رسولش بهتر از بغض دنيا نيست، و اين را شعبههاى بسيار است، و گناهان نيز شعبهها دارد.نخستين چيزى كه سبب نافرمانى خدا شد تكبر، نافرمانى شيطان، بود هنگامى كه سرپيچى و گردنكشى كرد و از كافران شد.سپس حرص و آن گناه آدم و حوا بود وقتى كه خداى عز و جل به آنان فرمود: «از هر چه خواهيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك مشويد كه ستمكار خواهيد بود» .
پس آدم و حوا چيزى را كه بدان نياز نداشتند گرفتند و اين خصلت تا قيامت در نسلشان رخنه كرد، و از اين رو بيشتر چيزهايى كه آدميزاد مىجويد به آن نياز ندارد.بعد از آن حسد است كه گناه فرزند آدم (قابيل) بود زمانى كه به برادرش (هابيل) حسد برد و او را كشت.و از اين نافرمانيها دوستى زنان و دوستى دنيا و جاه طلبى و راحت طلبى و حب سخن گفتن و حب سرورى و ثروت منشعب گشت، و اينها هفتخصلت است كه همگى در دوستى دنيا گرد آمدهاند.و به همين جهت پيامبران و دانشمندان - بعد از شناخت اين مطلب - گفتند: دوستى دنيا سر هر خطاست، و دنيا دو گونه است: دنياى رساننده [به طاعتخدا و سعادت آخرت] و دنياى ملعون (كه موجب دورى از رحمتخداست)» .
و امام باقر عليه السلام به جابر فرمود: «يا جابر! انه من دخل قلبه صافى خالص دين الله شغل قلبه عما سواه.يا جابر! ما الدنيا و ما عسى ان تكون الدنيا؟ ! هل هى الا طعام اكلته، او ثوب لبسته، او امراة اصبتها؟ يا جابر! ان المؤمنين لم يطمانوا الى الدنيا ببقائهم فيها، و لم يامنوا قدومهم الآخرة.يا جابر! الآخرة دار قرار، و الدنيا دار فناء و زوال، و لكن اهل الدنيا اهل غفلة، و كان المؤمنين هم الفقهاء اهل فكرة و عبرة لم يصمهم عن ذكر الله - جل اسمه - ما سمعوا بآذانهم، و لم يعمهم عن ذكر الله ما راوا من الزينة باعينهم ففازوا بثواب الآخرة كما فازوا بذلك العلم» (5) .
«اى جابر! هر كس دين صافى خالص خداوند به دلش در آيد، دلش از غير او تهى خواهد گشت.اى جابر! دنيا چيست و چه مىتواند بود؟ مگر دنيا غير از خوراكى است كه بخورى يا جامهاى كه بپوشى يا زن و همسرى كه به او برسى؟
اى جابر! مؤمنان به ماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از واردشدن به آخرت ايمن نشدند.اى جابر! آخرت خانه بقا و قرار و دنيا خانه فنا و نابودى است.ولى اهل دنيا غافلند و گويى مؤمنانند كه داراى فهم و بصيرت و اهل فكر و عبرتند.آنچه با گوشهاى خود شنوند آنان را از ياد خدا - جل اسمه - كر نكند و هر زيورى كه با ديدگان خود ببينند از ياد خدا كورشان نكند، پس به پاداش آخرت رسيدند، چنانكه به اين دانش رسيدند.»
فصل 3: پستى صفات دنيا
بدان كه دنيا را صفات و حالاتى پست است كه در هر صفتى آن را به چيزى مانند كرده و مثال زدهاند:
مثال آن در سرعت زوال و فنا و بىثباتى مانند گياهى است كه آب باران بر آن ببارد و سر سبز و خرم گردد سپس خشك و زرد شود و باد آن را پراكنده سازد.
يا به منزلى تشبيه كردهاند كه در آن فرود آيند و ساعتى بعد از آنجا كوچ كنند، يا به پلى مثال زدهاند كه بايد از آن گذشت و بر آن درنگ نكرد.
و در خصوص اينكه خيال و وهمى بيش نيست و اصل و حقيقتى ندارد به سايهها و خيالات و خواب تشبيه كردهاند، كه آدمى در خواب خواستههاى خود را مىبيند و چون بيدار مىشود هيچ چيز با او نيست.
و در دشمنى و هلاك كردن دنيا اهلش را، آن را به زنى مثل زدهاند كه خود را براى دلربائى مىآرايد و چون وقت نكاح فرا رسد سر آنان را مىبرد.....ادامه مطلب رجوع شود:ترجمه كتاب جامع السعادات جلد دوم(علم اخلاق اسلامى)
http://hakim-askari.rozblog.com/
http://eccim.com/my_doc/andishmandan/andishmandan/naraghi/kotobandeshmand/kotofarsi/ketab_akhlaghaslami_0000000001.htm
http://nasimemarefat.parsiblog.com/
وبگاه نسیم معرفت درخدمت شما